سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روشنگری اجتماعی

 

 

 

چه قدر ایمان خوب است!چه بد می کنند که می کوشند تا انسان را از ایمان محروم کنند!چه ستمکار مردمی هستند،این به ظاهر دوستداران بشر!دروغ می گویند،دروغ،نمی فهمند؛می فهمندو نمی خواهند؛نمی توانند بخواهند.

 

اگر ایمان نباشد،زندگی تکیه گاهش چه باشد؟اگر عشق نباشد،زندگی را چه آتشی گرم کند؟اگر نیایش نباشد،زندگی را به چه کار شایسته ای صرف توان کرد؟اگر انتظار مسیحی،امام قائمی،موعودی در دل نباشد،ماندن برای چیست؟اگر میعادی نباشد،رفتن چرا؟اگر دیداری نباشد،دیدن چه سود؟و اگر بهشت نباشد،صبر بر رنج و تحمّل زندگی دوزخِ دنیا چرا؟اگر ساحل آن رود مقدّس نباشد،بردباری در عطش،از بهر چه؟

 

و من در شگفتم که آن ها که می خواهند معبود را از هستی برگیرند،چگونه از انسان انتظار دارند تا در خلأ دم زند؟ایمان چه جای زیبا و پر از عجایبی است؟این مذهبی ها یا لامذهب های معمول بازاری،خیال می کنند که جهان دیگر،در جای دیگری است!نه،جهان دیگر،در همین جهان است.[روایتی است در «اصول کافی»،که بهشت،در لای همین دنیا پیچیده است.]کوچه و بازارش در همین کوچه و بازارها،و شهرش در همین شهرها و باغ و آبادی و طوبی و روح و حور و پری و گل و میوه و شیر و عسلش،در همین زمین،همین شهر و دیار و در میان همین خلق است،و من آن را می بینم؛در آن گام می نهم،دم می زنم،با ساکنانش سخن می گویم؛عطر خوش و آسمان پاک و کوه ها و صحراها و رودها و درخت ها و پریانش را،هر صبح و شام احساس می کنم.من اصلاً آن جا هم ساکنم؛آدرسی هم در آن جا دارم،و خانه ای و خانمانی و دوستان و آشنایانی و زندگی ای و کاری و سرگرمی ای و روزگاری و شادی هائی و آرزوهائی...

 

این را نه از روی تعبیرات شاعرانه می گویم،نه،این حقیقتی است که همه می دانند؛همه آن را حسّ کرده اند.هرکه با من محشور و معاشر است،می بیند که گاه چند روز و شب،چندین هفته و یا در هر شب و روز،چند ساعت و گاه در هر روز یکی دو ساعت،چند لحظه غیب می شوم.در میان جمعم و در گفت و گو با جمع،و ناگهان ساکت می شوم،و غایب می شوم،و می روم به جهانی دیگر.و این از چهره و چشم و حرکات و سکوت و نگاهم پیدا است؛همه می فهمند،همه می دانند،ادّعای تازه ای نیست.

 

ادامه دارد...